نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





ماه من کجایی

عشقم...نفسم...جانم...نفسهایت

چه زیبا میرقصانند نسیم بهار را

...و من بی تو بغض میکنم در نگاه ماه...

و میگویم خدا ماهت که هست...

پس ماه مرا چه کردی

 

 

 


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 6:19 بعد از ظهر | |







مرگ شقایق

شقایقی در جنگل عشق سرگردان و گریان بود

من همیشه در میان یاسهای سفید بدنبال گمشده ام

بودم...در میان سبزه زارها بودم که صدای ناله ای

توجه مرا جلب کرد...بسوی آن صدا رفتم...هر چه نزدیکتر

میشدم صدای ناله رسا تر میشد...نزدیک شدم

شقایقی را دیدم که با موهایی پریشان...چشمهایی آسمانی

لبانی همانند غنچه گل یاس...صدایش گویی ترنم صدای

باران است...روح را نوازش میکرد...

نزدیک شدم...صدایش کردم...کیستی...غنچه باز کرد

گلی از میان لبانش چشمهایم را نوازش کرد...دوباره صدایش کردم

کیستی...نامت چیست...آرام دهان گشود...گفت...فاطیماااا

گویی نامش برایم آشناست...گویی از قبل مال من بوده

دوباره نزدیکتر شدم...چشمان مهربانش...جادویم کرد...

سرم را میان گیسوانش رها کردم...و آرام گفتم...تو عشق منی؟

دهان گشود و بوی عطر لبانش مستم کرد...گفت تو کیستی

گفتم...روزبه...اشکهایش را پاک کرد...دوباره نیم نگاهی کرد و گفت

آری من عشق توام....فاطیماا شد عشق روزبه...نفس روزبه...زندگی

روزبه...اما چرا بعد از 4سال این شقایق زیبا تنهایم گذاشت...

چرا عشقم...چرا نفسم...چرا به این زودی...چرا ...ما تازه داشتیم

عاشقانه خودمان را به رخ هم میکشیدیم...

حال ...من هر روز سر مزار عزیزترین کسم...عشقم...فاطیما میروم

و داستان خودمان را برایش تعریف میکنم...اما چرا جوابم را نمیدهد

این مزار عشقم است...فاطیما با رفتنش مرا برای همیشه

عزادار کرد

 

 


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 5:48 بعد از ظهر | |







بغض

بغضی دارم از جنس باران

گره خورده در لا به لای جنگل عشق

گویی طنابی بر گردن و حلق آویزم

فاطیمای من

عشق آسمانی من

ای همه هستی ام

نفسم...جانم...عمرم...عاشقانه دوستت دارم

دلم تنگ است...مثل همیشه دلتنگ نگاه مهربانتم

بغضم را با خنده ای پر از اشک رها میکنم

آخه همه زندگی من باورم نمیشود دیگر نیستی

همیشه منتظر میمانم...که برگردی

 


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 12:17 قبل از ظهر | |







عشق من فاطیما

در بهار زندگانی عشق من ...نفسم...زندگی...فاطیمای من پرپرشد

عشقم...جانم...نفسم...مگه تو نمیدانستی همه زندگی منی

بی تو توان نفس کشیدن را ندارم...پس چراااا...چرا تنهایم گذاشتی

فاطیما...عزیزم...نه خواب دارم و نه بیداری

فقط و فقط گریه و بغض...فقط و فقط گذرم شده آرامگاهت

هر روز می آیم تو خفته ای و من بر سر مزارت مینالم

با تو حرفهایی را میزنم که تا بحال ن.فته بودم...اما چرا هر چه صدایت میکنم

جوابی از تو نمی آید...عشقم...نازنینم...روحم...چه طور بغضم را رها کنم

نمیتوانم...اشکی دیگر در چشمانم باقی نمانده...

آنشب که دنیا خواهرت خبر مرگ تو را به من داد ...آنقدر ناله کردم که از هوش

رفتم...آن موقع من در مسیر راه بودم...بیهوش بودم که مامورین بزرگراه

با ریختن آب مرا بیدار کردند...در آن مدت که نزدیک 6ساعت بیهوش بودم

یک نفر از خدا بیخبر تلفن همراه و سامسونیت مرا به سرقت برده بود

در آن حال به جز گریه چیزی نمیدانستم

نمیدانستم چه باید بکنم...به محدوده شهر رسیدم...دوباره از ماشین خارج شدم...آنقدر زجه زدم که دوباره از هوش رفتم...

از همان شب تا به امروز که تاریخ 3/12/92است ...کارم فقط نالیدن است

نفسم...فاطیمای من...یادت هست میگفتم پس از مرگم تو سر قبرم بیا

اصلا گریه نکن ...فقط با من حرف بزن...اما الان برعکس شده

من بر سر قبر ت با چشمانی خونی مینالم و ازت گله میکنم که چرا تنهایم گذاشتی...مگه نه گفتی سال تحویل در کنار هم هستیم...مگه نگفته بودی

ایام عید با مژگان و مونیکا و دنیا بریم مسافرت...پس چه شد...

چرا...عشقم ...آخر ندانستم چراااا...فاطیمای من...دیگر چشمانم تاب نوشتن

ندارند...تا بعد عزیزم...


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 5:34 بعد از ظهر | |







درد

بغضی از جنس شیشه تمام جسمم را فرا گرفته

نمیدانم از چه بنویسم

از کدامین گناهت پرده بردارم

هر آنچه بگویم و بنویسم فقط درد دلم را تازه میکنم

لعنتی تو همه وجودم بودی

نفس

زندگی

هستی

همه و همه در تو خلاصه میشد

اما حیف که فقط زبانت متعلق به من بود

فقط گفته ها 

اما دوست داشتنها و هوس رانیها مال بقیه

میگویم بقیه

آری زیرا تو با چند نفر بودی

من همه چیز را میدانستم 

و تو در این خیال که هر کاری که میکنی من نمیدانم

باشد ...شاید روزی یکی از همان دوستیها منجر به یک زندگی شیرین برایت بشود

همیشه برایت آرزوی خوشبختی میکنم

همین.....


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 1:44 بعد از ظهر | |







فرشته من

فرشته آرزوهایم تو بودی

لا به لای خاطراتم به دنبال تو بودم

نمیدانم چرااا...

فقط یک لحظه می آیی

و دوباره شوره دلم غوغا میکند

تا بازگشتی دگر

 

 


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 10:0 قبل از ظهر | |







زهره

تو نگران نباش

وقتی در کنارت ستاره هارا برایت نام میبرم نه اینکه نامشان را به یادت بیاورم

بلکه یاد اونیکه همیشه نفسهایت برایش به شماره میافتد می آورم

زهره ...آری نامش خوب در قلبت حک شده اشکهایت را بگذار...

وقتی به دیدارش میروی لازم میشود


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 11:9 بعد از ظهر | |







دفتر خاطره

 با خاطراتش قدم میزم

دفتر رویاهایش همراه من بود

در گوشه ای از نگاهش رو به ستارگان نشستم

باز کردم شکوفه گیسوانش را

آرام آرام از میان قنچه لبانش

نامم گل افشان شد

انگشتانم همه به رعشه افتاده بود

میخواستم لمس کنم لبانت را

اما

تندری از راه رسید و عشقم را با خود برد

میروم

برای فردا آماده شوم

این بار قبل از تندر 

تو را با خود میبرم

تا صفحه دفتر خاطراتم را کامل کنم

 


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 10:30 قبل از ظهر | |







نگاه

 نگاهش چه آشناست

در غربت شبهایم سرگردان بودم

با رویاهایش بازی میکردم

ستاره ها را با خود میچرخاندم

ماه از بیقراری من چشمانش را نیمه باز کرده بود

یک نگاه از دور مرا به خودم آورد

چه نگاه مستا نه ای

چه نگاهش برایم آشناست

چشمانم را در نگاهش دوختم

گویی با من قصه ها میگفت

برایم غزل عشق میسرود

مستم کرد...دیوانه نگاهش شدم...

این همان است...که سالیانی دراز در خیالم زندگی میکرد

در آغوشش گرفتم ...سرم را میان گیسوانش گم کردم

آرام در گوشش زمزمه کردم

زندگی من...همیشه با من بودی...در وجودم زندگی میکردی

دیگر تنهایم نگذار...من از ماندن بی تو میمیرم...

عکس عاشقانه - زوج های عاشق (4)

 


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 11:9 بعد از ظهر | |







خلوت دل

  تنهایی ام را با دلتنگیهایت پر میکنم

نبودنت ...را حس نمیکنم...همیشه در خاطراتم حضور داری

سکوتی از جنس فریاد...بغضم را ورق ورق میکند

اشکهایم...همیشه بی تو روان است...

چترم را کنار بیقراریهایم...آویزان میکنم

تن خسته ام باران میخواهد...

آسمان آرام ببار...با خاطراتش خلوت کرده ام

 
عکس

[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 10:13 بعد از ظهر | |







من شادم زندگی

 بیخودی خندیدم...آنقدر صدای خنده ام رابلند کردم...که فقط بهت ثابت کنم شادم...
هی با خودم گفتم و آواز خواندم...که بهت بگم غمی به دل ندارم...
لباسهای رنگ وا رنگ به تن کردم...موهایم را فرم دادم...عطر های جور وا جور زدم...
که بهت بگم خیالی نیست میگذرد...
رفتم کنار همان پل...که اولین قرارمان آنجا بود...پاهایم را آویزان کردم و...
سنگهایم را به آب میزدم...فقط برای این که تو بدانی بیخیالم...
دیوارهای اطاقم را همه ائینه کردم...جان بخشیدم به دیوار ...که بگم آری من هستم...
میخواهم خودم را ببینم...در تمامی آئینه ها...میخواهم به خودم بگویم تنها نیستم...
شب زیبا بود و زمان گذرا...ومن خسته تر از ثانیه ها...باز با خودم گفتم...چه لحظات دلنشینی...
گشتم و گشتم در شیارهای دیوانگی...بیخودی پرسه زدم...در شبهای تنهائی...
پرسه زدم در شبهای بی خانگی...شب من صبح شود...حرص من کم نشود...
با خدا حرف زدم...گفتمش غمگینم...گفتمش درد دلم ...گفتمش زار شدم...
من به تو دل دادم...تو به من بد کردی...آخدا گوش اینک سخنیست...
بیخودی حرف زدم...آخدا هم دلش غمگین است...بیخودی غمگینم...
بیخودی ترسیدم...از بیان غم و این تنهائی...بیخودی زار زدم...
روی هر برگ گلی...عکسی از قلبم بود...بیخودی غمگینم...
حرفی از دل زدم...حرفی از دل میزد...حرفی از غم میزد...حرف من مستی بود...
از شما می پرسم...ما که را گول زدیم...که خدا مغموم است...

 

                                                        


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 1:21 قبل از ظهر | |







دروغ دلنشین

 همیشه به دروغ میگفتی دوستت دارم...
همیشه مرا به انتظار غروب آفتاب میکاشتی ...
همیشه گلهای رازقی را به انتظار باران میزاشتی
همیشه خورشید را به خجالت وا میداشتی...
و من همچنان دروغهایت را باور دارم...
و من کماکان ابرهای سیاه را بخاطر پنهان کردن آفتاب سرزنش میکنم...
با تو ام عشقم...چترت را کنا ربگذار...بگذار باران خیسمان کند...
بگذار اشکهایم با قطرات باران جاری شود...
قدمهایت را آهسته بر دار...نگذار احساسم دگرگون شود...
چه حس نابی دارم من...انگشتانت گوئی میخواهند تمام جسمم را تسخیر کنند...اما تو چندیست مرا تسخیر کرده ای...به همان پرستوهائی که همیشه
مرا به یادت تو و به آهنگی که با شنیدنش دزدکی اشک میریختی...میدانی
کدام آهنگ را میگویم...
از لحظه ای که رفتی بارون داره میباره...
این دل دیگه توان رفتنتو نداره...
از لحظه ای که رفتی ستاره سرنگونه، آینه عزا گرفته، دلت ترانه خونه...
از لحظه ای که رفتی دنیا رو شونه هامه...
اندوه رفتن تو هر ثانیه باهامه...
نزار عشقم...نزار امید و آرزومونو ازمون بدزدند...
همیشه عاشقت میمانم...برای همیشه توی قلب من جای داری...
حالا تو هی به دروغ بگو من هم همینطور...من هم مثل همیشه باور میکنم...


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 1:15 قبل از ظهر | |







محبوبه

 محبوبه شبم بیا
چشمهایم بدنبال کدام محبوبه شبی سرگردان مانده اند ...پیدایش نمی کنم ...انگار در همین حوالی بود.... همین نزدیکی ها در کنار آن
.کلبه ...شاخه های خشک درخت انار...و کلاغهای سیاه شاهد بودند...شالی بر سر داشت...اندام قلمیش خوب یادم هست...
چشمهایش گوئی ساختگی بود...نگاهش مستم میکرد....گذرم که به آن حوالی می افتاد...از دور صداي دلنشینش را می شنیدم ...
که من را می کشید سوي خود.طلسمم می کرد .... به خود که می آمدم آنجا بودم... در کنارهمان کلبه...صدای آوازش عاشقترم میکرد...همیشه تنها بود...درست مثل من ......آوازش همیشه از دل بود و برای دل... شکایتی نداشت از هیچ کس و هیچ جا... و این چه غریب می نمود براي من... که از همه کس و همه جا دلگیر بودم .... امروز آمدم با این قصد که بپرسم او کیست... از کجا آمده؟ اینجا چه می کند... نمی دانم پیدایش نمی کنم جایی همین حوالی بود .... در کنار آن سرو بلند...میان شاخه های گیلاس...بویش را حس میکنم...صدایش را میشنوم... اما چرا او را نمیبینم...صدایش میکنم...محبوبه...محبوبه شب...محبوبه شبم بیااااااا...اما ........
دوباره غمگین باز گشتم تا با یادش زندگی کنم.......  

                                                      



[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 1:13 قبل از ظهر | |







هی تو

 هی تو...

دارم هر روز مرگی مزخرف را تجربه میکنم...

تو...هر روز را با عشقی دیگر میگذرانی...

عجب تفاهمی...چه زیبا و عاشقانه...

من هر روزم را سپیده قی میکنم...

و تو...و تو...و تو هر روزت همخوابگی هوسی گذران...

عکسهای عاشقانه زیر باران


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 1:0 قبل از ظهر | |







خسته

 تا کجاآخر چرا باید زدلتنگی نوشت

تا کدام ابر سیاهی دیده از باران گرفت

از زمین یا آسمان باید بنالم از فراق

یا فقط با گریه های بی قرار باید نوشت

تا کجا باید دوید و تا کجا باید نشست

تا کجای آسمان باید تنید و تا کجا ی سرنوشت

عشق رادر چشم تو جویم ولی تنها شدم

تا به کی باید شنید و در دلم غوغا نشست
شکست عشقی یک پسر...

 

 


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 11:50 بعد از ظهر | |







گمشده من

 بدنبال گمشده ام...خاطراتم را ورق میزدم...

همه تکراری بودند...به جز یکی ...که چه غریبانه نگاهم میکرد...

چه مظلوم مینگریست مرا...دستانش را ملتمسانه بسویم دراز کرد...

صدایش با حزن و اندوه دم ساز بود...چشمانش غزل عشق سر دادند...

ریتم نا منظم قلبش ...مرثیه خوان بی وفائیها بود...

چه غریب است این خاطره...این همان گمشده من است...

در لا به لای جنگل خاطراتم ...عشقی را یافتم که سالها در انتظارش ...بیقرار بودم

 

Seri 32-4.jpg

 

 

[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 3:43 بعد از ظهر | |







دلم گرفته

 آهای با تو ام دلم گرفته...آری با توام...خدااااا

بغضی دارم...به بزرگی کوه بیستون...شیرین کجایی

غمی دارم...تا انتهای آسمان ...ماهم کجایی

اشکی دارم...سیلاب گونه...رخساره من کجایی

دنیایی دارم...پر از اندوه...مرضیه کجایی

تو بگو...آری تو...خدای من...خدای مهربانیها...خدای عشق...تو بگو

چه کنم...چگونه بغضم را رها کنم...

دیگر نه تابی مانده ...و نه تحملی...فقط غم مانده و حسرت...

امشب دوباره دلم هوایت را کرده...

دوباره میخواهم با تو خلوت کنم...

میخواهم کلی با هم گریه کنیم...

من برای تو...و تو برای من...

 


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 8:35 قبل از ظهر | |







خواب

 در عمق نگاهت بودم...که خواب مرا برد

در سرزمین خیالت بودم...که تو آمدی

آمدی ...دوباره عشق را در من زنده کردی

حس زیبای تنت مستم میکرد...

مست و مدهوش شدم...در دیار مستان عاشقی کردیم...

خواندیم ...آواز خوش مستی

با ستارگان میرقصیدیم...و با مهتاب غزل میخواندیم

عاقبت وقت رفتن شد...تو رفتی و من ماندم و آئینه اتاقم

که تنهایی مرا پر میکرد از من...

 

عکس عاشقانه تنهایی


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 9:35 بعد از ظهر | |







تنها

تنها در سکوت بی انتهای شب صدایت میکنم

تنها در جنگل بیقراریم قدم میزنم

تنها...فریاد میکشم...صدایت میکنم...تنها صدای قار قار کلاغها هم صدای من میشوند...گوش کن...چه میشنوی...این صدای تنهایی من است...لعنتی...تو چه میدانی تنهایی چیست...تا حال شقایقی را گریان دیده ای...تا حال التماس نگاهم را خوانده ای...تا حال زجه سکوتم را شنیده ای...خیر...میدانم که نمیدانی ...تو چه میدانی ...تنهایی چه به روزم آورده...ببین چشمانم را...ببین لرزش دستانم را...این تنها هدیه عشق تو به من بوده...فقط یک بار ...صدایم کن...ببین که چگونه برایت میمیرم...

 

 

عکس عاشقانه تنهایی

 


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 8:58 بعد از ظهر | |







گمشده

چشمهایم بارانی...خسته از انتظار...

رو به خدا میکنم...کهکشان را مینگرم...

دستانم را بسوی ماه دراز میکنم...

آنرا گوشه ای از خاطراتم جای میدهم

آسمان را پایین میکشم...گلویش را میفشرم...

بهش میگم لعنتی ...عشقم را چه کردی...

آنقدر لگد مال میکنم ستاره گان را...تا دیگر در برابر چشمهایش رقص مستان سر ندهند 

گمشده ی من...کجایی ؟

میخواهم دوباره برایت آواز عشق سر دهم...

می آیی ...یا اینکه دوباره با خاطراتت زندگی کنم...


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 9:21 قبل از ظهر | |







لعنت به تو

 میگی عشق منی...چرا با دیگرونی

خودت پیش منی...دلت با دیگرونه

لعنت به تو ...و به خاطراتت...

چرا هر جا برم...قلبم پیشت میمونه...

مگه تو چی شدی...چرا چشمم براته

 

              تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد
 Wallpaper couple, love, kiss, man, woman, Love In Action


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 8:55 قبل از ظهر | |







نگاه غم

 هنوز چشمهایم غبار غم را یدک میکشد

هنوز با خیالت شبها را سحر میکنم

هنوز نغمه کلماتت قلبم را نوازش میکند

اما تو...مثل همیشه از من دوری

همیشه چترم را برایت باز گذاشته ام...تا تو بیایی

اما کسی دیگر زیر چترت گرمی لبانت را حس میکند

و من...خوشم...به بوی نسیمی که از جانب تو میوزد

و همچنان قلبم...با نسیم عطر گیسوانت...تپیدن را فراموش میکند

کجایی عشقم...کجایی

 


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 9:26 قبل از ظهر | |







بغض غم

 بغضی خسته در گلو مانده

غنچه نگاهش هنوز تنم را میلرزاند

سرگردان مانده بودم...بیاید...آسمان نگاهش رنگین کمان تاریکی دنیای من شود.

هنوز بیقرار اشک شقایقها هستم

آمد...اشک شوق بود...یا بغض کهنه گلو...نمیدانم

چشمانش...دنیایم را رنگین کرد.

لبانش...لرزش قلبم را...وسوسه میکرد.

صدای ناقوس قلبم...پرندگان عاشق را به آواز دعوت میکرد.

آمد...او فقط سکوت پیشه کرده بود.

و من...همچنان خاطره هایم را برایش رقم میزدم.

و همچنان لبخند ش...غزل شقایقها را برایم ترسیم میکرد.

عاقبت ...رفت.

خیالش را میگویم...خودش چندیست رهایم کرده...

دلخوشم با خاطراتش...تصاوير عاشقانه، تصاویر تنهایی، تصاویر جدید عاشقانه، تصاویر عاشقانه، تصاویر عاشقانه جدید، تصاویر عاشقانه والنتاین، تصاویر والنتاین، جدید �

 


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 10:35 بعد از ظهر | |







نگو بدرود

 عشق...جنون...نیاز

عشق چیست؟

 قاصدکی سرگردان

یا شقایقی گریان

نمیدانم. 

چندیست نبودم... نوشته ای ثبت نکردم ...اصلا به وبلاگم سرک نکشیدم

نه اینکه نوشته های دلم تموم شده بود...نه

دلم آزرده بود...دلم رنجور بود...زخمهایش کاری بود

توانی نمانده بود...انگشتانم یخ زده بودند...خلاصه دوران نقاهت تموم شد.

امروز دوباره چشمانم براه است

قلبم بدنبال نگاهی که بلرزاند خیالم را

آری .دوباره شروع میکنم.با قلمی از قامتی خسته.

و جوهری که از شیروانی چشمانم تراوش میکند.

و ورقی برنگ شب. از دفتر شقایقی تنها

آری دوباره شروع میکنم.

من همانم.روزبه.همانی که بخاطر دختری از سرزمین آفتاب چند روزی در دیاری غریب سکنی کرد.

فقط بخاطر این که...دل دختر رنجور و نحیف . روی تخت بیمارستان در انتظار سفر به دیار خوبان جا مانده بود.

من همانم.جاوید.بلی همانی که قلمش فقط بخاطر شقایقهای تنها برقص قاصدکها حرکت میکردند.

دوباره آمدم...برای عزیزانی که همیشه عاشق زندگی میکنند

و من عاشقانه دوستشان دارم

 

 


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 9:5 قبل از ظهر | |







نگاه عاشقانه

 فقط یک قدم مانده بود...فقط یک پلک تا اسارت وقت داشتم...نگاهم به آسمان بود...دستهایم در هم گره خورده بود...و تو هنوز در آسمان بازی میکردی...چشم بسته اشک ریختن... صفایی دارد...در انتظار نگاهت بود...همان نگاهی که مرا ویران کرده بود...ابرها یک به یک محو میشدند...و تو آرام آرام می آمدی...آه چه چشمانی...وای چه نگاه عاشقانه ای...
عکس عاشقانه


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 10:20 بعد از ظهر | |







نوشته جاوید

 قلم و دوات و ورق را برای من گذاشته ای...بیایم بنگارم...درد دلهایم را...همان دردهایی که سالیان دراز مرا همراهی میکنند...در بودنت آنقدر نوشتم...آنقدر دردهایم را برایت خواندم و آنقدر در خفا گریستم...اما تو نفهمیدی...فقط نوشته ها را سرسری میخواندی و لایک میکردی...نمیدانستی کلمه به کلمه های این دلنوشته زبان قلبم بود...ندانستی چرا نام دلنوشته را جاوید گذاشتم...نه اینکه نامم را مدام به یادت بیاورم...بلکه این نوشته ها باید جاوید بمانند...قبول دارم...هیچگاه عاشق نبودی...اما این دل بی ریای من...چه عاشقانه برایت میتپید اگر درست عاشقانه گوش کنی ...صدای ناله های مرا خواهید شنید...سکوت کن...چه میشنوی...آهنگ تارهایشکسته قلبم را...باشد...مینویسم ...از خودم ...از تو ...و از برای تمامی عاشقان دردمند...برگهای گلهای وحشی هم رام شدند...اما تو همانی
عکس عاشقانه


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 10:12 بعد از ظهر | |







مرز شقایق

 در کنج خلوت نگاهم ...در انتظار پریشانی خاطراتت نشسته ام...
بیایی ببری مرا ...تا مرز جنون...
می آیی...میبری...هوشم را ...و من همچنان زانو در بغل...
در انتظار پنجره خیال نشسته ام...بیایی ...ببری....مرا با خود
تا مرز شقایق

دوستان این آدرس جامعه مجازی اتاقک هستش که سایتی جالب با امکاناتی زیباست که دوستانتان

منتظر حضور شما هستند...

http://otaghak.ir

.:: تنهایی عاشق ::.


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 8:50 قبل از ظهر | |







عاشقانه

 امشب برای دیدنت....دلم را گول میزدم و با خود می اندیشیدم ...که تو مستانه می آیی ...و عاشقانه میروی...اما حیف...

http://otaghak.ir

دوستان این آدرس سایت دوستیابی اتاقک هستش فضای زیبا و جالبی داره دوستانتان منتظر شما هستند       

 

 
 

[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 10:45 بعد از ظهر | |







بوسه لبانت

 سایه به سایه تا اوج نگاهت...
از پریشانی چشمهایت... تا مرز جنون...تا به احساس قشنگِت...
تا به آواز خوش ثانیه ها...تا به بوی خوش...بوسه لبانت...  

      


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 10:13 بعد از ظهر | |







بخوان نوشته هایم را

 هی تو...
نگاهی از تعجب نکن...فقط لمس کن...
کلماتی را که برایت می نویسم...
بی تفاوت نباش...لمس کن...تا بفهمی چقدرجایت خالیست...
دقت کن...و لمس کن ...و بخوان...گفته هایم را ...تا بدانی نبودنت آزارم میدهد...
لمس کن نوشته های خیسم را...
که ازاعماق قلبم...و از شیروانی نگاهم برایت مینویسم...
لمس کن گونه هایم را ... میخوانی...یا اینکه بی تفاوت...میگذری...
لمس کن لحظه هایم را...که در کنج خلوت نگاهت اسیر مانده ام..

 


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 12:19 قبل از ظهر | |







بیقرار

 چشمانم را...میمالم...به آسمان مینگرم...وحشت میکنم... فریاد می زنم ...بدنبال نور تو میگردم...میترسم... عرق می کنم ... ذهنم به یغما می رود ...نوری شدید همه ی مرا می پوشاند ...تو را میبینم...میبینم...میبینم...فریاد سکوتم را سر میدهم...از شوق پرواز...

دوباره... ...نفس زنان به دنیای بیقراری باز میگردم...

[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 1:31 بعد از ظهر | |







صیاد

 نگاهم را شانه کردم...موهایم را به نیسم سپردم...دستانم را در میان شنها فرو بردم

میخواهم بیقراریم را ...به دریا بسپرم...تا تو عشق مرا...درمیان امواج صید کنی
 

[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 1:5 بعد از ظهر | |







خیال

 از جا برخاستم...

پنجره را باز کردم ...
خیالت پشت پنجره در انتظار من بود...
از سوز سرما یخ زده بود نگاهش...
در آغوشش گرفتم...
آرام در گوشش زمزمه کردم...
لعنتی...خودت بیا...نه خیالت

 

زيبارويي که مي داند زيبايي ماندني نيست پرستيدني ست / حکیم ارد بزرگ ( پدر فلسفه اردیسم Philosophy of Orodism)


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 1:0 قبل از ظهر | |







صدایم کن

 فرقی نمیکند...روز باشد یا شب...ستاره باشد یا ماه...
همیشه هستی...در سحرم...نگاه تو در شعرم پیداست...
فقط صدایم کن...  

      

 

زيبارويي که مي داند زيبايي ماندني نيست پرستيدني ست / حکیم ارد بزرگ ( پدر فلسفه اردیسم Philosophy of Orodism)


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 1:16 بعد از ظهر | |







گریه نکن عشقم

 

altآه عشقم...گریه نکن...اشک نریز...قطار زندگی من به ایستگاه آخر رسیده بود...وقتی آمدی...کمی آنطرفتر...ببین...یک شاخه گل کافیست...سنگ قبری در انتظار گامهایت ...لحظه شماری میکند


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 1:13 قبل از ظهر | |







نگاه

 دلم تنگ است...نگاهم سرخ و طوفانیست
نمیدانم چرا...امشب ...دلم سرد و زمستانیست      

  عکس عاشقانه - زوج های عاشق (4)


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 2:29 بعد از ظهر | |







چشم بگشا

 چشم بگشا...میبینی کجا هستی در میان برگریزان ..زرد و طلایی و اتشین ...برگهارا به اغوش میکشیم ..بیا برویم برگها نیز عاشقش شدن ...در این شهر عشق حتی میشود با سنجاقکها حرف زد....میشنوی همه یک صدا یک چیز میگویند....بیا منو تو بر بال فرشتگان اغاز کنیم رفتن را ........وهصدا با همه این دشت غزل عشق بخوانیم ....خدا.......باران بارید کاش بدانید اشتیاق دیدارست که اینچنین عاشقانه میبارد.....زیر باران بمان برای دیدار...

عکس عاشقانه - زوج های عاشق (4)


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 9:56 بعد از ظهر | |







زیر باران

 زیر باران نگاهت ...در امتداد شهر ...گام بر میداشتیم...دست در دست...گرمی نفسهامان...تن خیسمان را نوازش میکرد...من نجوا میکردم... 
غزل نگاهت را...و تو...میخواندی ضربان قلبم را...بخوان عشقم... رسا...و منظم...چه ریتمی دارد صدای قلبم

چه سخت است


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 9:48 بعد از ظهر | |







شب خیال

 دیشب... از همون شبهای خیالی من بود... پر از رویاهای شیرین ...با تو بودم در تمامی کوچه های دلتنگی ...گفتی خیلی خیلی زیاد دوستت دارم... گفتم دیوونه عاشقتم... خندیدی... واقعا هم خنده داره ...دیوونه گی خود عالمی داره ...عاشق هم از دیوونه چند پله بالاتره ...با این همه دیوونگی تو را تا مرز عشق کشاندم... برایت قصه ها گفتم... برایم از وفا گفتی... عاشقانه هایم را برایت مینویسم... تو بخوان... با احساس...با عشق ...فقط بخوان...لعنتی

عکس رمانتیک و خیالی


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 5:1 بعد از ظهر | |







لبخند مرگ

 دیشب مثل دگر شبها ...با خودم میگفتم ...میخواندم و مینوشتم از دلتنگیهای خودم... این منم ...آری این منم همسفر عشق... دوباره انگشتان خسته من حرکت کردند...دوباره عشق در آسمان قلبم...نمایان شد... پرستوئی مرا مینگرد...پرستوئی برایم آواز عاشقانه میخواند... و من هلهله کنان ...به سراغش آمدم...به پیشوازش رفتم... اما او مرا به پرواز میخواند...چرا پرواز ...من عمریست پرواز را فراموش کرده ام... پرواز را نمیدانم...میخواهم گام های ابتدائی را بردارم...میخواهم شروعی دوباره داشته باشم... پرستوی عاشق دست بردار نبود...هی میخواندوهی میخواند...بالهایش را برای تشویق من به رقص وامیداشت... و من ...همسفر عشقی بیش نیستم...میخواهم در سیاهی شب برای خودم بخوانم...برای دل بیقرار خودم بخوانم... من مثل شبنمی که بر روی برگ میلغزد...رقص عشق را برایت...به تصویر میکشم... میرقصم...میلغزم...میچرخم...پرواز میکنم...وحشی میشوم...میخندم...در هوا معلق میمانم... به باران میخندم...برای خودم اشک میریزم...از روی برگ میچکم...تا میخواهم تو را بنگرم... به خاطرِ یک لبخند...میمیرم...

 

 


عکس رمانتیک دختر زیر باران


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 4:57 بعد از ظهر | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد