نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





بغض سحر

 شاپرکها را قدم میزنم

 

 

عکس های عاشقانه با متن فارسی

 

شقایقها بوسه باران را پس میزنند

 

قاصدکها در خواب هستند

ماه من چشمهایت را باز کن

بیا به من نگاه کن

ببین اشکهایم را

نگاه عاشقت را از من مگیر

بیا بغض منو قدم بزن

میخواهم در رویاهایت رقص باران را سر دهم

بیا ستاره شبم

بیا بغض سحرم

 

 

 


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 10:7 بعد از ظهر | |







محبوبه شبم

 

محبوبه شبم بیا چشمهایم بدنبال کدام محبوبه شبی سرگردان مانده اند ...پیدایش نمی کنم ...انگار در همین حوالی بود.... همین نزدیکی ها در کنار آن .کلبه ...شاخه های خشک درخت انار...و کلاغهای سیاه شاهد بودند...شالی بر سر داشت...اندام قلمیش خوب یادم هست... چشمهایش گوئی ساختگی بود...نگاهش مستم میکرد....گذرم که به آن حوالی می افتاد...از دور صداي دلنشینش را می شنیدم ... که من را می کشید سوي خود.طلسمم می کرد .... به خود که می آمدم آنجا بودم... در کنارهمان کلبه...صدای آوازش عاشقترم میکرد...همیشه تنها بود...درست مثل من ......آوازش همیشه از دل بود و برای دل... شکایتی نداشت از هیچ کس و هیچ جا... و این چه غریب می نمود براي من... که از همه کس و همه جا دلگیر بودم .... امروز آمدم با این قصد که بپرسم او کیست... از کجا آمده؟ اینجا چه می کند... نمی دانم پیدایش نمی کنم جایی همین حوالی بود .... در کنار آن سرو بلند...میان شاخه های گیلاس...بویش را حس میکنم...صدایش را میشنوم... اما چرا او را نمیبینم...صدایش میکنم...محبوبه...محبوبه شب...محبوبه شبم بیااااااا...اما ........ دوباره غمگین باز گشتم تا با یادش زندگی کنم...

عکس های عاشقانه و احساسی به یاد تنهایی ها


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 9:45 بعد از ظهر | |







بخاطر تو

اینجا می مانم به خاطر آنچه ...که به خاطرش زنده مانده ام ...با هر تفسیری که باشد...با هر نامی که صدایم کنی... و با هر کلامی که خطابم کنی... ... همان تنهاترینم ...که باز هم با هر تعبیری تفاوت نمیکند ... زیرا هر چه بگویم ...و هر چه بنویسم... همه با یک احساس... با یک تفکر ... و با یک عقیده... از وجودم جاری می شود ...پس میمانم...بخاطر یک رویا...یک زندگی...بخاطر تو

کارت پستال های عاشقانه (3)


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 7:42 بعد از ظهر | |







شراب عشق

من تو را با یک پیمانه شرابم...سر میکشم ...به سلامتی عشق...مزه اش را با طعم لبانت عوض میکنم...مست میکنم...با چشمان آبی تو...میزنم پیاله دوم را ...به سلامتی چشمانت...مزه اش را با اشک چشمانت عوض میکنم...شیشه را سر میکشم...به سلامتی خودم...که هر چه میکشم...غمم نیست...بی خیال عشق...بی خیال غم

کارت پستال های عاشقانه (3)


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 7:38 بعد از ظهر | |







فریاد عشق

گاهی در هم می ریزم...سکوت و فریادم را...همه چیز را به هم میزنم...فریادم را با سکوت تلخ ...و سکوتم را با فریادی مهیب در می آمیزم...اما چه زیبا آهنگی دارند...چه آرامش خاصی میدهند

کارت پستال های عاشقانه (3)


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 7:36 بعد از ظهر | |







جنگل چشمات

در خلوت جنگل چشمانم باد می وزد... در نگاهم همه چیز را می یابی...شور و نشاط...عشق را...دلم تنگ نیست...فقط هوا ی دلم بارانیست...اینجا من تنها مانده ام...تنها در انتظار باران...میخواهم لحظه های دلم را...بارانی کنم...

کارت پستال های عاشقانه (3)


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 7:34 بعد از ظهر | |







قاب شکسته

نمیدانم چه بگویم
از قاب شکسته قلبم
یا از نگاه خسته ام
هر چه بگویم به تو ختم میشود
تمامی دلتنگیهایم
عاشقانه هایم را در تصویر نگاهت رسم میکنم

کارت پستال های عاشقانه (3)


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 7:16 بعد از ظهر | |







قصه عشق

چه میدانستی تو از من...سنگ صبورت بودم

همیشه در لحظات دلتنگی تمام غمهایت را به من میگفتی

می آمدی ...تمامی بیقراریت را بی توجهی او را برایم شرح میدانی

و من گوش میکردم...وقتی می آیی قلبم فرو میریزد

آیا امروز به من خواهی گفت که مرا دوست داری

دوباره می آیی...سکوتی تلخ میکنی...هق هق ناله هایت را از راه دور میشنوم

دوباره از او برایم میگوئی

دوباره شکوه از بی توجهی او را شروع میکنی

و من دوباره گوش میکنم حرفهایی رو که زجرم میدهند

تمامی لحظات با من را فقط از او میگوئی

و من لحظه لحظه های با تو بودن را هر ثانیه هزار بار میمیرم

و تو همچنان از او میگوئی...و من همچنان چشمهایم را میبندم

که پنهان کنم عشقم را

همیشه میگوئی او تنها عشق من است

اما تو خوب میدانی که او هرگز تو را نمیخواهد

تو از او میگوئی...و من همچنان میخورم این غصه های تلخ را

خوب یادم هست آخرین باری که آمدی

از من پرسیدی روزبه تا حالا عاشق شدی

تا حالا دلت برا کسی تنگ شده

و من مات و مبهوت ماندم که چه بگویم

بهش گفتم آری...گفت آیا تا حال بهش بی توجهی کرده ای

گفتم خیر...گفت خوشا بحالش...حتما خیلی عاشق هم هستید

و من همچنان میبلعیدم...بغض گره خورده در گلو را
نگاهم کردی چیزی در قلبم فرو ریخت
با خود نجوا میکردم...ناله های قلب بیقرارم را
سکوتی تلخ بین من و او بر قرار شد...دوباره لب گشود

میخواهم فراموشش کنم...چه غریب بود کلامت

در انتظار شنیدن کلمه عجیبی بودم ...فقط نگاهم به لبانت بود

که تو پرسیدی...از عشق چیزی میدانی

من سکوت کردم...اشکهایم را در درون ریختم

آهی کشیدم...و تو همچنان ندانستی...که چه عاشقانه دوستت دارم

دوباره مثل همیشه...رفتی 
عکس های عاشقانه (۷)


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 5:59 بعد از ظهر | |







مامان دلم برات تنگ شده

بابا...مامان دلم براتون تنگ شده

وقتی متولد شدم خود را در آغوش گرم مامان دیدم

چشمان پر اشک بابا را فراموش نمیکنم

که از خوشحالی داشت سوره حمد را میخواند

مامان مرا میبوسید

پستانش را در دهانم قرار داد

از فرط گرسنگی چنان شیر میمکیدم

که از اطراف دهانم شیر چکه میکرد

چه شور و شوقی در منزل بر پا بود

همه به هم تبریک میگفتند

کودک نورسیده مبارک

اما... کفر طغیان کرد

به کشورمان هجوم کردند

همه را میکشتند

بابا...مامان...برادر و خواهرهایم

همگی شهید شدند

من ماندم با اشکهای بیقرارم

تانک ها منزل ما را خراب کرده بود

من در گوشه ای از خرابه ها

در آغوش مادر بودم

مادرم چشمانش باز بود

اما بی حرکت فقط نگاهش سمت من بود

سربازی آمد

از همان کفار بی رحم

من ترسیدم

ایکاش من هم مرده بودم

از فرط ترس گریه میکردم

سرباز نگاهی به من کرد

دستهایم را بسو یش دراز کردم

تا مرا در آغوش بگیرد

آن سرباز هم چشمانش پر از اشک شد

مرا در آغوش گرمش گرفت

مرا میبوسید و کلمات عجیبی میگفت

آخر او به زبان دیگری سخن میگفت

اما من در آغوش او آرام گرفتم

و نگاهم بسوی مادرم بود که مرا مینگریست

سرباز نگاهی به مادرم کرد

مرا نزدیک مادرم برد

چشمان مادرم را بست

و مرا با خود برد

حال بی مادر چه کنم

مامان دلم برات تنگ شده

بابا آغوش گرم تو را میخواهم

ای خدا گناه من چه بوده

که باید بی پدر و مادر زندگی کنم

آپلودسنتر آپ98


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 12:43 قبل از ظهر | |







عشق

عشق یعنی لحظه های انتظار

عشق یعنی یک نگاه از سوی یار

 عشق یعنی پای آن سرو بلند

 تا بلندای نگاهت سوختن

عشق یعنی گونه های خیس من

از تب تو تا سحر گه سوختن

عشق یعنی در خیالت ماندن

تا ابد در انتظارت ماندن

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

عکس های عاشقانه هنری با متن فارسی


[+] نوشته شده توسط در 1:58 قبل از ظهر | |







تو میدانی

تو میدانی که من تنهای تنهایم

تو میدانی که من از غم گریزانم

تو میدانی که من بی تو نمی مانم

تو میدانی که من در انتظار اشک میمانم

تو میدانی که من از نسل بارانم

تو میدانی که من ابر پریشانم

نمیدانم تو میدانی که میدانم مرا هرگز نمیخواهی


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 9:41 بعد از ظهر | |







زندگی

سالهای سال در خود مردم و مردم

ماهها در خیال خود سوختم و سوختم

روزها در رویاهایت سرگردان بودم

ساعتها در انتظارت ماندم و ماندم

تا اینکه لحظه ای با تو زندگی کنم


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 9:28 بعد از ظهر | |







عشقم مال تو

 

 

 

عشقم برای تو

تنهائیم مال تو

غم و غصه هایت مال من

چرا سکوت کرده ای

عادلانه تقسیم نکردم

سهم تو را بیشتر دادم

 

 

نفسم مال تو

قلبم مال تو


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 9:16 بعد از ظهر | |







حس خوب

ﺣﺲ ﻣﻲ ﻛﻨﻢ دنیای منی

احساس میکنم قلب منی

بی تو نفسم کند میشود

دنیای من

قلبم

نفسم

فقط به عشق تو زندگی میکنم

 

عکس های عاشقانه و احساسی به یاد تنهایی ها


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 6:23 بعد از ظهر | |







برای تو

برای تو مینویسم ........برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست...

برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست ...

برای تویی که احسا سم از آن وجود نازنین توست ...

برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...

برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است...

برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی...

برای تویی که وجودم را محو وجود نازنین خود کردی...

برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است...

... تویی که سـکوتـت سخت ترین شکنجه من است برای

برای تویی که قلبت پـا ک است ...

برای تویی که در عشق ، قـلبت چه بی باک است...

برای تویی که عـشقت معنای بودنم است...

برای تویی که عـشقت معنای بودنم است...

برای تویی که غمهایت معنای سوختنم است...

برای تویی که آرزوهایت آرزویم است...


[+] نوشته شده توسط در 1:3 بعد از ظهر | |







عشق تو

آرام آمدی...آرام پا گذاشتی در حال و هوای عشق من

هوای ابری دلم را آفتابی کردی

حال گیج مانده ام...که چگونه آمدی

حس میکنم در حال و هوای خودم نیستم

مستم یا که مدهوشم،اين عشق بوی باران میدهد.
مال مني ، نفسهاي مني ، زندگي مني تو
قلب بي ارزشم را با احترام فدا ميكنم در راه عشق تو

عکس های عاشقانه هنری با متن فارسی


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 12:35 قبل از ظهر | |







میمیرم برات


تا حالا بهت نگفتم ولی حالا می خوام بگم بی تو میمیرم ..

می خوام بگم تو دنیای منی ..

می خوام بگم با تو بودن چه لذتی داره ..

می خوام بگم دوست دارم فقط به خاطر خودت !!

می خوام بگم شدی مجنون عشقم …

می خوام بگم هر وقت اراده کنی برات میمیرم !

می خوام بگم که می خوام دلمو فرش زیر پات کنم ..

می خوام بگم اگه یه روز نبینمت چقدر دلم برات تنگ میشه !!

می خوام بگم نبودنت برام پایان زندگیه !!

می خوام بگم به بلندی قله اورست و پهناوری اقیانوس اطلس دوست دارم …

می خوام بگم یه گوشه چشاتو به همه دنیا نمیدم …

می خوام بگم هیچ وقت طاقت هجرتو ندارم …

می خوام بگم مثل خرابه های بم خرابتم …

می خوام بگم بیشتر از عشق لیلی به مجنون عاشقتم ..

می خوام بگم هر جور که باشی دوست دارم !!

می خوام بگم غم تو رو به شادی دیگران نمیدم !!

می خوام بگم اگه حتی من رو هم دوست نداشته باشی من دوست دارم ..

می خوام بگم مثل نفسی برام اگه نباشی منم نیستم …

می خوام بگم هر شب با خیالت می خوابم !!

می خوام بگم جایگاه همیشگی تو قلب منه !!

می خوام بگم حاضرم قشنگترین لحظه هام رو با سخت ترین دقایقت عوض کنم ..

می خوام بگم لحظه ای که تو رو میبینم بهترین لحظه زندگیمه !!

می خوام بگم در حد پرستش دوست دارم ….!
 عکس های عاشقانه هنری با متن فارسی


[+] نوشته شده توسط در 12:14 قبل از ظهر | |







انتظار اشک

دیشب تو بودی و اشک و غم

من هم گوشه ای زانو در بغل داشتم

دیشب مثل شبهای قبل نبود

خیلی خیلی زیاد دوستم نداشتی

دلت برام تنگ نبود

غصه جدائی سر دادی

من فقط گوش میکردم

ناله های شقایقهای وحشی را

که چه غریبانه برایم اشک میریختند

و شب پره ها رقص جدائی سر میدادند

من ...گوشه ای تنهای تنها در انتظار

غروب آفتاب نشسته بودم

آه...که چقدر تنها شده ام

عکس های عاشقانه هنری با متن فارسی


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 11:4 قبل از ظهر | |







شهر عشق

نوشته هایم را از شهر عشق میخوانید

در این دیار پر از گلهای عاشق زندگی میکنند

اینجا پروانه ها عشق میدهند به گلها

دیگر اینجا شمعی نمیسوزد

آسمان اینجا پر از ستاره های رنگیست

ماه سرزمین ما همیشه بیدار است
اینجا عشق رنگین است

هوای ما سنگین است

اینجا قلبها عاشقانه میتپند

عمریست اینجا همه جاوید هستند

اینجا کسی نمیمیرد

اینجا فقط زندگی هست

عاشقانه زندگی کنید


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 12:58 قبل از ظهر | |







بغض شکسته

چه مهربانانه مرا در هم شکستی
هنوز در گیر بغضي شكسته هستم
خاطراتت را به باد میدهم
نفس هايم تنگ است از بی تو بودن
برق نگاهت در نگاهم جامانده
به ياد مي آورم آخرين بوسه ات 
و آخرين نگاهت را كه دنبال میکرد نگاهم را
اما افسوس كه نديدم بی وفائیهای خویش را 
چقدر خودخواه بودم در نگاه مستت
تنم پر از عطر با تو بودن است
دست هايم بوي مهرباني موهایت را میدهند
چشمان دلفریبت آرزوهايم را ربودند
غرق رویا گشتم بی تو
و دلم خوش است به خاطراتت
چه غریبـانه بغضم می شكند
افسوس نیستی تا عاشقانه نوازشم کنی
دل به هوا سپردم ...میخواهم هوائی باشم


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 10:35 قبل از ظهر | |







دیوونه

دیشب

از همون شبهای خیالی من بود

پر از رویاهای شیرین

با تو بودم

در تمامی کوچه های دلتنگی

گفتی

خیلی خیلی زیاد دوستت دارم

گفتم

دیوونه عاشقتم

خندیدی

واقعا هم خنده داره

دیوونه خود عالمی داره

عاشق هم از دیوونه چند پله بالاتره

چی میشه

این همه دیوونگی

تو را تا مرز عشق کشاندم

برایت قصه ها گفتم

برایم از وفا گفتی

عاشقانه هایم را برایت مینویسم

تو بخوان

با احساس...با عشق


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 10:19 قبل از ظهر | |







صدا از دور می آید

صدا از دور می آید

صدای ناله شمشیر می آید

صدای غرش خورشید می آید

دلش خون است

تنش خسته

صدایی در گلو مانده

عمو میخواهد از بابا

عمو مشکش پر از خون است

تنش پاره دلش خون است

برادر پشت خم کرده

قمر در خاک و خون نالان

(یا قمر بنی هاشم)

 ا


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 9:36 قبل از ظهر | |







نگاه عشق

 

کاش تنهائیم را حس میکردی

کاش میدانستی تنهایی چه معنایی دارد

کاش قبل از رفتن به پشت سرت نگاه میکردی

4bk81c8a7vgnpz4oha9l.jpg




 


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 11:36 بعد از ظهر | |







آواز شقایق

9u6n5bxt0z5kt49br1.jpg

 

یادت هست اون شب
که سبدی از ستاره در دست داشتی
و ماه عاشقانه تنهایمان را طراوت میداد
آن شب که شقایقها
برایمان آواز عشق سر میدادند
من و تو عاشقانه اشک میریختیم
ساحل یادش هست
بوسه های تو را

 


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 11:23 بعد از ظهر | |







ببار ای غمگسار

تو میدانی دلم تنگ است این شب ها

یقین دارم كه میدانی پریشانم از غمها 

گلی غمگین و پژمرده شدم از درد تنهایی

ببار ای غمگسار پاییزی كه دردم را تو می دانی 

میان آتش عشقت دلم تنگ و تنم سرد است

چرا ای ساربان عشق تو دردم را نمیخوانی  

به من آخر بگو ای غم تو از جانم چه میخواهی

دلم دریای خون است و دلت موج هراسان است

نمیدانم تو میدانی دلم رنجور و پر درد است


oii68hkdlf5f0jvjr2sj.jpg

 


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 10:59 بعد از ظهر | |







بابا

 

تو میگوئی که این بابا و آن بابا یکی هستن

 

صدای ناز می آید
صدای کودک پرواز می آید
صدای رد پای کوچه های عشق پیدا شد
معلم در کلاس درس حاضر شد
یکی از بچه ها از قلب خود فریاد زد بر پا
همه بر پا،چه بر پایی شده بر پا
معلم نشعتی دارد،

معلم علم را در قلب می کارد، معلم گفته ها دارد
یکی از بچه های آن کلاس درس گفتا بچه ها بر جا
معلم گفت:فرزندم بفرما جان من بنشین، چه درسی، فارسی داریم؟
کتاب فارسی بردار؛ آب و آب را دیگر نمی خوانیم
بزن یک صفحه از این زندگانی را
ورق ها یک به یک رو شد
معلم گفت فرزندم ببین بابا؛ بخوان بابا؛ بدان بابا؛
عزیزم این یکی بابا؛ پسر جان آن یکی بابا؛ همه صفحه پر از بابا؛
ندارد فرق این بابا و آن بابا؛
بگو آب و بگو بابا؛ بگو نان و بگو بابا
اگر بخشش کنی "با" می شود با "با"
اگر نصفش کنی "با" می شود با "با"

نفس ها حبس در سینه و قلبی همچو آیینه

یکی از بچه های کوچه بن بست، که میزش جای آخر هست

و همچو نی فقط نا داشت؛ به قلبش یک معما داشت؛
سوال از درس بابا داشت!
نگاهش سوخته از درد، لبانش زرد، ندارد گویا همدرد
فقط نا داشت...

به انگشت اشاره او، سوال از درس بابا داشت

سوال از درس بابای زمان دارد.

تو گویی درس هایی بر زبان دارد

صدای کودک اندیشه می آید.

صدای بیستون،فرهاد یا شیرین،صدای تیشه می آید
صدای شیر ها از بیشه می آید

معلم گفت فرزندم سؤالت چیست؟
بگفتا آن پسر آقا اجازه

این یکی بابا و آن بابا یکی هستند

معلم گفت آری جان من بابا همان باباست
پسر آهی کشید و اشک او در چشم پیدا شد

معلم گفت فرزندم بیا اینجا، چرا اشکت روان گشته؟

پسر با بغض گفت این درس را دیگر نمی خوانم
معلم گفت فرزندم، چرا جانم،

مگر این درس سنگین است؟
پسر با گریه گفت این درس رنگین است
دو تا بابا، یکی بابا؟
تو میگویی که این بابا و آن بابا یکی هستند؟
چرا بابای من نالان و غمگین است؟

ولی بابای آرش شاد و خوشحال است؟
تو میگویی که این بابا و آن بابا یکی هستند؟
چرا بابای آرش میوه از یازار می گیرد؟

چرا فرزند خود را سخت در آغوش می گیرد؟
ولی بابای من هر دم زغال از کار می گیرد؟

چرا بابا مرا یک دم به آغوشش نمی گیرد؟
چرا بابای آرش صورتش قرمز ولی بابای من تار است؟
چرا بابای آرش بچه هایش را همیشه دوست می دارد؟
ولی بابای من شلاق را بر پیکر مادر به زور و ظلم می کارد؟
تو میگویی که این بابا و آن بابا یکی هستند؟

چرا بابا مرا یک دم نمی بوسد؟

چرا بابای من هر روز می پوسد؟
چرا در خانه ی آرش گل و زیتون فراوان است؟
ولی در خانه ی ما اشک و خون دل به جریان است؟
تو می گویی که این بابا و آن بابا یکی هستند؟
چرا بابای من با زندگی قهر است؟
معلم صورتش زرد و لبانش خشک گردیدند
به روی گونه اش اشکی ز دل برخواست
چو گوهر روی دفتر ریخت
معلم روی دفتر عشق را می ریخت
و یک "بابا" ز اشک آن معلم پاک شد از دفتر مشقش
بگفتا دانش آموزان بس است دیگر؛

یکی بابا در این درس است و آن بابای دیگر نیست
پاک کن را بگیرید ای عزیزانم،
یکی را پاک کردند و معلم گفت

جای آن یکی بابا، خدا را در ورق بنویس...
و خواند آن روز، "خدا بابا"
تمام بچه ها گفتند، "خدا بابا"


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 12:17 قبل از ظهر | |







مست و پریشان

 

 

نمی دانی چرا تلخ است گفتارم
 
چرا می گویم از مستی
چرا می نالم از درد پریشانی
 
چرا اشکم سرازیر است از چشمم
 
نمی دانی چرا مستم
 
نمیدانی چرا می سوزم از غربت
 
چرا می ترسم از صحبت
 
نمیدانی چرا من همنشین ناله و دردم
چرا تنها و حیرانم
نمی دانم چه میدانی
تو از حالم
فقط این را بدان
مست و پریشانم

[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 11:4 قبل از ظهر | |







انتظار

چه زیباست انتظار

من منتظر تو...تو منتظر او

من دیده براهم...تو همسفر او

چه زیباتر دلتنگیست

من دلتنگ تو...و تو دلتنگ او


چه زیباست باران غم

من برایت اشک بریزم

و تو زیر باران با او قدم بزنی


یادت باشد

زیر باران چترم را روی سرت گرفته بودم من خیس باران بودم

تو میگفتی چرا خیس شدی

من گفتم میخواهم بشویم گناهانم را

و چه دلپذیر است

هر چه تو دروغ میگوئی من گناه وار میشوم
چون در اینصورت حتی یک لحظه مرا به یاد نمی آوردی

 


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 10:48 قبل از ظهر | |







ظلمت شب

 

 

 

شبانه در به در کوچه های پر از احساسم

خسته و دردمند و غریب بدنبال تو میگردم

اسیر ظلمت شب گشته ام

ماهم کجائی 

 

+


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 10:36 قبل از ظهر | |







غنچه بگشا

 

وقتي تو نيستي...

خورشید خود را مخفی میکند

ماه چشمهایش را به من میدوزد

وستاره ها پریشان و بیقرار بدنبال جنگل نگاهت

و شکوفه های یاس هراسان از ابر گرفتگی آسمان

و من چه غریبانه مینگرم به خیالاتم

وقتی که نیستی

میخواهم دنیا نباشد

و کهکشان دلتنگی از یاد ببرد گردش خویش را

 

و ساقه های عشق من در بیابان غم خشک گردند

وقتی می آیی

ماه آواز میخواند

ستاره ها میرقصند

و ساقه های پیچک خود را تا ارش میرسانند و به اطراف تو میپیچند و نوازشت میکنند

و درخت انار بارور میگردد و اناری سرخ

بر شاخه میخندد و اشکهای خونینش بر گونه هایت میچکد

تا درخشش چهره ات را به رخ ماه بکشد

و من بیقرار در انتظار شانه ات

تکیه کنم و اشکهایم را برایت بسرایم

و تو آرام پلکهایت را بگشائی

 و مرا ببوسی


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 10:14 قبل از ظهر | |



صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 11 صفحه بعد