نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





صیاد

 نگاهم را شانه کردم...موهایم را به نیسم سپردم...دستانم را در میان شنها فرو بردم

میخواهم بیقراریم را ...به دریا بسپرم...تا تو عشق مرا...درمیان امواج صید کنی
 

[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 1:5 بعد از ظهر | |







روزبه

چندی پیش...جنگلی بود در همین حوالی...جایگاه من و او بود...ساقه های گلهای وحشی...در کنار ما بیقراری میکردند...اما شقایقی همیشه مست ...فقط اشکهای مرا می ربود
مینوشید...سیراب از عشق میشد...و تو همچنان در انتظار مردی بودی...از دیار بی وفایی...چشمهای همیشه خیست را میشویم...در امتداد جاده دلتنگی...بیا...اینجا هنوز نگاهی تو را میخواند...نگاهی تکبیر عشق سر میدهد...جامی پر از می...برای خشکی لبانت آواز میخواند...بیا...بنوش...بخوان...نامم را...نکند نامم را فراموش کرده باشی...من همانم...روزبه


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 10:48 قبل از ظهر | |







نگاه

 نگاهش چه آشناست

در غربت شبهایم سرگردان بودم

با رویاهایش بازی میکردم

ستاره ها را با خود میچرخاندم

ماه از بیقراری من چشمانش را نیمه باز کرده بود

یک نگاه از دور مرا به خودم آورد

چه نگاه مستا نه ای

چه نگاهش برایم آشناست

چشمانم را در نگاهش دوختم

گویی با من قصه ها میگفت

برایم غزل عشق میسرود

مستم کرد...دیوانه نگاهش شدم...

این همان است...که سالیانی دراز در خیالم زندگی میکرد

در آغوشش گرفتم ...سرم را میان گیسوانش گم کردم

آرام در گوشش زمزمه کردم

زندگی من...همیشه با من بودی...در وجودم زندگی میکردی

دیگر تنهایم نگذار...من از ماندن بی تو میمیرم...

عکس عاشقانه - زوج های عاشق (4)

 


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 11:9 بعد از ظهر | |







خلوت دل

  تنهایی ام را با دلتنگیهایت پر میکنم

نبودنت ...را حس نمیکنم...همیشه در خاطراتم حضور داری

سکوتی از جنس فریاد...بغضم را ورق ورق میکند

اشکهایم...همیشه بی تو روان است...

چترم را کنار بیقراریهایم...آویزان میکنم

تن خسته ام باران میخواهد...

آسمان آرام ببار...با خاطراتش خلوت کرده ام

 
عکس

[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 10:13 بعد از ظهر | |







دفتر خاطره

 با خاطراتش قدم میزم

دفتر رویاهایش همراه من بود

در گوشه ای از نگاهش رو به ستارگان نشستم

باز کردم شکوفه گیسوانش را

آرام آرام از میان قنچه لبانش

نامم گل افشان شد

انگشتانم همه به رعشه افتاده بود

میخواستم لمس کنم لبانت را

اما

تندری از راه رسید و عشقم را با خود برد

میروم

برای فردا آماده شوم

این بار قبل از تندر 

تو را با خود میبرم

تا صفحه دفتر خاطراتم را کامل کنم

 


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 10:30 قبل از ظهر | |







رنگارنگ 4





بیا دلم و باور کن این قصه را

 

 

برای دلم از نبودن هایت میگویم...

به دلم میگویم فراموش کند روزی که آمدی و خواستی معنای روزها و شبهایت باشم.....

میدانم بی همسفری در میانه ی راه برایش دشوار است ...

میدانم که تاب نمی آورد این همه بی تو بودن را ...

بیا دلم ....

بیا و باور کن که آن معنای ساده گذشته از چشم های تو.....

و قصه ی " تو باش و حکمروای قلعه ی تنهایی هایم باش."... قصه ای بیش نبود....

بیا دلم و باور کن زین پس باز هم منو تو تنهاییم....

باز هم از بهشت رانده شدیم به جرم خوردن سیب...

بیا دلم و باور کن این قصه را...

http://rozbeh90.loxblog.com

 

 

 

[+] نوشته شده توسط در 1:6 قبل از ظهر | نظر بدهید |







ندیده بودی تمنای دلم را

 

 

من ...

میان همهمه های تمام بادهای سهمگین جهان ، میان سیاهیِ این روزهای خاکستری ام ....

میان تمام نمیدانم های تو و میدانم های دلم،

دارم غرق می شوم ...

ندیده بودی تمنای دلم را ؟؟؟

دلم را که تمام بخشیده بودمت...

نمیدیدی که عاجزانه میخواست داشتنت را؟!

روحم که تازگی ها در پی دل روانه شده بود...

نمی دیدی و نمی بینی که بی قراری می کند لحظه های نبودنت را ؟!

وجسم...

این جسم درد میگیرد و دور خود میپیچد نبودن هایت را ...

دار و ندار این روزهای رفته که هیچ،

داشته ها و نداشته های این روزهای نیامده هم مال تو ....

من تنها نشسته ام که ببینم چه میکند رویایت ، نبودن هایت و خاطراتت

با دلم ، با روحم و با جسمم....

http://rozbeh90.loxblog.com

 

 

 

[+] نوشته شده توسط در 1:4 قبل از ظهر | نظر بدهید |







نامم را صدا کن

 

 

آهسته گام بر میدارم

در راهی قدم گذاشته ام که چشمهایم نظاره گر پشت سرم هستند

هنوز امید دارم...میدانم صدایم میکند

هنوز دلم گیر است...میدانم گره قلبم را باز نمیکند

زود باش عشقم

صدایم کن...دارم فاصله میگیرم

زود باش...نامم را صدا کن

میدانم داری صدایم میکنی...مشکل از گوشهای من است

آخر چرا تو باید صدایم کنی

من صدایت میکنم...با توام...تو آری ...تو

دوستت دارم...میدانی

زیباترین عکس های عاشقانه اسفند ماه 1390

http://rozbeh90.loxblog.com

 

 

 

[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 10:46 بعد از ظهر | 2 نظر |







از کجا شروع کنم

 

 

 

 

 

 

مـی خـــوام بنــــــویسـم...

اما نمی دونم از چی بنویسم...از کجا شروع کنم...از خـــــودم ... از دلم

یا از حسی که به تو دارم

یه دنیا حرف ناگفته دارم ... یه دنیا عشق و دلتنگی...دردهای دلم و بیقراری خودم را نمیشه توی یک صفحه جا داد...

 

حرفها واسه گفتن دارم...اشکها دارم واسه ریختن...اما خیلی حرفها رو نمیشه زد...

 

نمی تونم با دو تا کلمه دلتنگیمو ابراز کنم...این خانه قلبم ویرانه شده...توی این غمکده عشق من چیزی جز دلتنگی و بیقراری نیست...کلی بغضهای قدیمی دارم...که داره آزارم میده...هر چی میکنم

نمیترکه...داره منو از درون میترکونه...

 

 

چی بگم عزیز دل من...هر چی بگم فقط قلب تو رو آزار میدم...بگذار با خودم بسوزم و بسازم...

http://rozbeh90.loxblog.com

 

 

 

[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 10:12 بعد از ظهر | نظر بدهید |







نمیخواستم عشقمو ازت بگیرم

 

 

 

نمی‌خواستم بی تو زندگی کنم...اما تو چه بی تفاوت از من گذشتی

نمیخواستم دل بیچارمو آواره کنم...اما تو مرا آواره کردی

نمیخواستم ببینم اشک تو رو...اما تو اشکهای منو درآوردی

نمیخواستم عزیزم...نمیخواستم

نمیخواستم عشقمو ازت بگیرم...اما تو عشق منو لگد مال کردی




http://rozbeh90.loxblog.com

 

 

 

[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 9:40 بعد از ظهر | نظر بدهید |







دوستت دارم

 

 

بهت میگم دوستت دارم...آرام و بی سروصدا...مثل پرواز پروانه ها...دوستت دارم...دوستت دارم...با صدائی بلند...بلندتر از پرواز کبوترانی عاشق...دوستت دارم...صدای قلبم را میشنوی...چه ملتسمانه صدایت میکند...و چه عاشقانه میتپد...میخواهم فریادی بر آورم...از اعماق قلب شقایقها...از جدائی صنوبرها..از پرواز قاصدکها...دوستت دارم عشقم...دوستت دارم

http://rozbeh90.loxblog.com

 

 

 

[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 9:29 بعد از ظهر | نظر بدهید |







باز هم نمیدانی

 

 

عشق من...تو نخواستی مفهوم عشق مرا بفهمی...چه شاعرانه نگاهت میکنم...نمیدانی ...چه عاشقانه برایت میمردم...نمیفهمی...همیشه شعرهایم را ناتمام گذاشتی...متوجه نشدی...با زبان مجنون خطابت کردم...ندانستی...فرهاد وار کوها را کندم...ندیدی...عزیزم...با چه زبانی بهت بگم عاشقانه دوستت دارم...آیا باز هم نمیدانی

http://rozbeh90.loxblog.com

 

 

 

[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 9:22 بعد از ظهر | نظر بدهید |







مهم نیست.. تنها تو آروم باش

 

 

 

نمی دونم چی بگم..

نمی دونم چه جوری بگم..

امروز، که عزم نوشتن کردم واست، می خواستم بگم:

تو که

در باغ سبز چشمت، صدها بهار داری،

من دشت خشک و خالی، با من چه کار داری؟

اما وقتی

من بی قرار و تنها، دور از تو ناشکیبا

تو عاشقان مشتاق، پروانه وار داری..! چی میتونم بگم آخه ؟

دارم گریه می کنم عشقم، آره بی قرارم امروز ، دلتنگم خیلی دلتنگ ، کاش پناه دلتنگی ام می شدی کاش از تملک دستان مهربونت اطمینان داشتم کاش پیوند می زدی منو به آرزوهام

چی بگم عزیز دل ؟

دلم می خواست که می شد یک بار، فقط و فقط یک بار، بایستم رو در روی تو و خیره بشم توی زلال نگاه آسمانیت و بگم: خسته شدم از این همه فراز و نشیب ، پاهام لرزون تر از همیشه اس..دیگه یارای رفتنم نیست..

دیگه حرف و حدیثی باقی نمونده برام ...

آیا واقعا این رسمش بود؟ دلم به عمیق ترین گودال غمها مبدل شده

نگام به معصوم ترین نگاه ها تبدیل شده انگار با هر نگاهی که میکنم عالم و آدم از احوال دلم باخبرمیشن

دیگه حتی از اون نگاه مغرورمم خبری نیست..

خنده هایی که مثلا تو عاشقشون بودی دیگه در نمیاد..

همیشه تبسمی تلخ در برابر هجوم نگاه دیگران دارم ... تو همه زندگی من بودی

من از تو زنده میشدم در لحظات مردنم ...

تو قصه آشنایی رو در گوشم خوندی تو اشک رو با من آشنا کردی تو دلتو به من دادی .. ولی فقط منو برای مدتی مهمون دلت کردی ...

اما نمی شه.. نمی تونم.. من نمی تونم.. آخه دلت از جنس گله.. می شکنه.. چه جوری تاب بیارم افتادنش رو؟

نه! نمیذارم..

تو بر پای بایست استوار باش قد برافراز و چشم بگشا که پایان بگیره هرچه سیاهی و تاریکیه..

من می شکنم...،

مهم نیست..

تنها تو آروم باش، که از همین آرامشت من قرار می گیرم..

دلیل زندگی ام، امید آسمانی ام،

تو آروم باش..

تشویش باز هم سهم من.....

 

 

 

http://rozbeh90.loxblog.com

 

 

 

[+] نوشته شده توسط در 6:6 بعد از ظهر | يك نظر |







خودم این قصه میدانم

 

 

راهم را گم کرده ام

چشمانم به دنبال نگاهی میگردد

دلم در آرزوی دیدن کیست

که در ویرانه قلبش

زیاد من اثر نیست

مرا دیگر نمیخواهد

خودم این قصه میدانم

روزها گذشت و من او را نیافتم

آنقدر گشتم و گشتم...تا خودم را هم گم کردم

راه خانه را نمیدانم...بیا عشقم

بیا دستم رابگیر...قلبم اسیر نگاهی است

نگاهی که عشق را به من آموخت

چرا باید اینگونه باشد...می آیند..عشق می آموزند

عاشق میکنند...بعد میروند...و یک وابسته جای میگذارند

آری عشقم...من وابسته به عشق توام...بیا

 

 

http://rozbeh90.loxblog.com

 

 

 

[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 1:44 بعد از ظهر | نظر بدهید |







رویا

 

 

خیلی وقته كه با تو زندگی می كنم!یعنی چشم هایم را كه می بندم تو می آیی ! خب همین بس است برایم ! نه ؟! یعنی تو رویایت هم زیباست برایم كه راضیم می كند ! راضی كه نه ! ولی خب ، چاره چیست عزیز من ؟!... شب ها ، همیشه عجولم برای خواب !... برای خواب كه نه ، برای بستن چشم هایم و آمدن تو !! شب ها ، چراغ را خاموش می كنم ، دراز می كشم و با شوق چشم هایم را می بندم و انتظارت را می كشم ! در باز می شود .. تو می آیی ...! کنارم مینشینی دستهایت را بصورتم میکشی ... به عكس هایت نگاه می كنی و با لبخند مرا میبوسی...! همین است زندگی من !! باورت می شود ؟؟!!... دیوانه نیستم ! همیشه در خیابان كنارم هستی . دستم را می گیری .. برایم حرف می زنی ... پشت هر میزی كه می نشینم ، تو روبرویم هستی ! لبخند می زنی و بدون اینكه دیگران بفهمند ، از آن نگاه های قشنگ و معنی دارت می كنی و هر دو می خندیم !!... آشفته می نویسم امشب ؟ تو ببخش .. بعضی شب ها - مثل امشب - سرم پر می شود از این حرف های هرگز نگفته ! و تا برایت ننویسم آرام نمی شوم . به دل نگیر عزیز دل ! امشب هم از آن شب های دیوانگی ام است .. كمی كه بنویسم ، آرام می شوم... تنها

 

 

http://rozbeh90.loxblog.com
 


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 6:18 بعد از ظهر | |







رنگارنگ 3





ای نگاه عاشق نگاهم کن

 

 

 

 

نیمه شب بود

تمامی دلشکستگان در خواب بودند

و من در رویاها بدنبال شقایقی میگردم

که روز عشق نظاره گر رابطه ما بود

میخواهم نگاهم را به جنگل عشق بدوزم

میخواهم چشمهایم را به قاصدکی دهم

تا برایت اشکهایم را برساند

ای نگاه عاشق

نگاهم کن

 

 

 

http://rozbeh90.loxblog.com

 

 

 

[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 1:0 قبل از ظهر | 2 نظر |







رقص قاصدکها

 

 

 

گروه اینترنتی ایران سان

 

آه عشق من چه زيبا معنا ميكني... تمام گفته هايم را...خواسته هايم را...نگاه مهتاب رادر انتهای عشق من...زیبا خاطراتت را برای خودم ... تعریف میکنم...و با قلبم رقص قاصدکها را به رخ شقایقها خواهم کشاند...

http://rozbeh90.loxblog.com

 

 

 

[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 10:53 بعد از ظهر | 2 نظر |







شبهای دلتنگی

 

 

 

نمیدانم چرا امشب خوابم نمیبرد

امشب قرار نیست خواب مرا ببرد

ما تقسیم کرده ایم

یک شب خواب مرا ببرد

یک شب من خواب را ببرم

آخه من روزها میخوابم

شبهای دلتنگی را با خواب بازی میکنم

http://rozbeh90.loxblog.com

 

 

 

[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 10:43 بعد از ظهر | نظر بدهید |







دیگر تنها نیستم

 

 

دیگر تـنها نیستم...دارم نفسهایم را تقسیم میکنم

دیگر دلتنگیهایم را در کوزه مادر بزرگ جای داده ام تا در زیر زمین چال کنم

مدتیست دیگر دزدکی اشک نمیریزم

مدتیست دیگر هوای من دو نفره شده

مدتیست میخواهم زندگی کنم

میخواهم با تو در خودم زندگی کنم

http://rozbeh90.loxblog.com

 

 

 

[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 10:28 بعد از ظهر | يك نظر |







دلم میلرزید

 

 

صورتش در عین زیبایی غمی آشکار داشت که هر بار نگاهش میکردم دلم می لرزید !

نمیدانم چرا... عشق با این همه زیبایی چگونه برای من دروغ محض بود
کدام روی عشق در سرنوشت من ظاهر شده

که من بیزار از ثانیه های دلتنگی بسر میبرم

از کدام روزنه نشکفته گل سرخ ...به عشق مینگرم...که اینچنین معادله ای لاینحل دارم

تا کجا باید دوید...در کجا باید نشست...


http://rozbeh90.loxblog.com

 

 

 

[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 10:16 بعد از ظهر | نظر بدهید |







نسیم هوایت

 

 

 

 

 

 

سیگاری روشن میکنم...تا آتش درونم را خاموش کنم

قلمی خواهم شد...تا غم دلتنگیهایم را تخلیه کنم...

شیشه ای خواهم شکست...تا شکست عشقی را نبینم

پیاله ای خواهم نوشید...تا قدح چشمانت نشوم

میخواهم پرستوئی سبک بال شوم...در نسیم هوایت کوچ کنم

میخواهم رودی باشم...که پاهایت را میشوید و دلتنگیهایت را با خود میبرد...

تو یگانه عشق منی...تو تنها معشوق و معبود منی

میخواهم نماز عشق را در کوی عشق تو بگذارم

چادری میسازم...برای خاطراتت

چمدانی دارم برای بیقراریهایم

و من همچنان میرانم شتر خیالم را

 

http://rozbeh90.loxblog.com

 

 

 

 

[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 9:42 بعد از ظهر | يك نظر |







خیال عشق

 

 

میخواهم تا بیكران خیال باعشقت سفر کنم... به دنبال واژه ای هستم...که نگاهت را به میهمانی چشمهایم دعوت کنم...و تو همچنان در اسارت...پرندگانی مهاجر هستی...که زنجیر نگاهشان در دستهایت گره خورده است...

http://rozbeh90.loxblog.com

 

 

 

[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 6:29 بعد از ظهر | نظر بدهید |







آرامش تو اوج آرزوهای من است

 

 

بذار با تو نجوا کنم. و بدون آنکه سکوت ثانیه ها را بشکنم رو شونه های مهربان تو گریه کنم.

از راه که رسیدی نگاهت غریب بود، و من با غربت نگاه تو همسفر شدم.

کمکم کردی که از کویر هرچه بی مهری بگذرم و به آب روشن چشمه ی چشمان مهربونت برسم.

«چشم های نازنین تو»... که حیات در آنها خلاصه می شه ...

و زندگی معنا می گیره ... و «عشق» می شکفه ... و شور لبریز می گرده ... و شوق پرواز می کنه ...

«چشم های آسمانی تو» ... که پیوسته پر ازبرق امیده ...

نگام که می کنی، تمام وجودم آتیش می گیره ...

چشم در چشمان عکس نازنینت هم که می کنم سوزش قلبم رو حس می کنم ...

اما ... دلم نمیآد از آرامش توی نگاهت چشم بردارم ...

تو که نمی دونی !...

دیگه عادت کرده ام روز رو با طلوع خورشید چشم های زیبای تو آغاز کنم ...

پس نبند!... چشم هات رو باز کن ... می خوام از دریچه ی نگاه تو به جهان نگاه کنم ...

می خوام هرچه خوبیه تو چشمان پاک تو ببینم ...

می خوام نگاه مهربونت رو یک عمر با آرامش دستان آسمانیت همراه داشته باشم ...

می خوام بدونی که چقدر دیوونه ی نگاه های مردونه و جذابت هستم ...

مسافر غریب نیمه راه زندگی ام، دیگه برام غریبه نیست!...

و مهر تو که نمی دونم از کجا راه خانه ی دلم رو پیدا کرده بود هر روز گوشه ی دیگه ای از این خانه رو به نامت می کنه ...

تو نمی دونی که چقدر دلم برای حس نگاه های مهربونت تنگ شده ...

حالا که من نشسته ام و برای تو می نویسم ، با تمام وجود آرزو می کنم سایه ی یک خواب عمیق روی چشمان مهربونت افتاده باشه.

تو آروم بخواب نازنینم ... آرامش تو اوج آرزوهای من است ...

تو نمی دانی ...

اما من ... هنوز هم به یادت عشق می کارم و بی تو زرد و بیمارم

بیا فرصت بده باید همیشه دوستت بدارم .

چی بگم

.... .... .... ....

.... .... .... .... ....

.... .... .... .... .... ....

.... .... .... .... .... .... ....

.... .... .... .... .... .... .... ....

کی به غیر از تو می دونه این نقطه ها چقدر حرف توشونه ....

http://rozbeh90.loxblog.com

 

 

 

[+] نوشته شده توسط در 1:58 قبل از ظهر | نظر بدهید |







باز، به خلوت خیال من پا گذاشته ای عشقم

 

 

و تو لبخند می زنی... اونچنان ناب که می خوام زمان رو نگه دارم...

لبخندی به وسعت تمام دلواپسی هام...

و به رنگ تمام آسمان چشم هام...

و به قدر تمام روزهایی که نبودی...

و به اندازه ی تمام دلتنگی من...

و به پاکی مهر...

و من، آروم می شم...

که همون یه لبخند برای تموم چشم انتظاریام کافیه ...

من آروم می شم، و تو همچنان لبخند می زنی...

که رسالتت رو خوب انجام داده ای... مثل همیشه...

وبعد که عزم رفتن می کنی... تمام غم دنیا جا می گیره توی همین دلی که بی قرار توئه...

تو بلند میشی ... و من دلم می گیره... به سوی در میری... بغض راه نفسم رو می بنده. . با هر گام تو حجم اشک توی چشمام بیشتر می شه. و تنها دلخوشم که یه عالمه نگاهت رو، و لبخند پاکت رو برای روز های بی قراریم ذخیره دارم...

و وقت،... وقت رفتنه... و من تاب نگاه ندارم...

اما چشم هام چنان در وجود نازنینت گره خورده که اجازه ی ندیدن به من نمی ده!...

و تو، از آن دور، برمی گردی...

و یک بار دیگه عطر نگاهت رو روی دلم می پاشی ...

و لبخند آسمانیت رو هدیه ام می کنی و ...

و میری ...

و من اشک هام رو بدرقه ی رفتنت می کنم ، که زودتر برگردی ...

و چشم هام رو فرش راهت می کنم، روزی که بیایی...

چشم هام رو باز می کنم... تو نیستی... گونه های من خیسه... و عطر یاس پیچیده توی باورم...

باز، به خلوت خیال من پا گذاشته ای عشقم ...

و من، با تمام دلتنگی و دلواپسی و لحظه لحظه اشک هایم با ترانه ی صدای تو به آرامش رسیدم...

http://rozbeh90.loxblog.com

 

 

 

[+] نوشته شده توسط در 1:52 قبل از ظهر | نظر بدهید |







دلتنگ تو بودم عشقم

 

 

عطر یاس پیچیده توی باورم...

اما... خبر از یاسمنی نیست!

باز، به خلوت خیال من پا گذاشته ای...

باز، آمده ای... با لبخندی زیبا... و نگاهی مهربون... و دست هایی آسمانی...

باز، آمده ای که چشم در چشم هات بدوزم و دیوونه شم...

آمده ای که توی دریای نگاهت غرق شم...

آمده ای که زیر سایبان دست هات آروم بگیرم...

آمده ای که لحظه ای بنشینی... و لبخندی بزنی... و نگاهی آسمانی به سر تا سر رویام بپاشی...

و برگردی... و بری... و من بمونم و رویای لبخندت...

یادت هست بار آخری رو که اومدی؟...

که منِ دلتنگِ بی قرار رو چه زیبا به آرامش رسوندی...آرامشی از جنس آسمان!...

چشم هام رو که می بندم... باز هم تو می آیی... در می زنی و داخل می شوی... تو که می دونی برای ورود به خلوت من نیاز به در زدن نداری!... می آیی... مثل همیشه...

با همون لبخند آسمونی... و چشم هایی که نگاهم رو از هر چه در اینجا هست می گیره... تو می آیی. و کنارم می نشینی. و من چقدر دلتنگ آنم که تنهایی ام رو روی شونه های تو گریه کنم و دست های تو نوازش شونه ام بشه...
و چقدر بی قرار آنم که صدای آسمانیت تو گوشم بپیچه که میگی :

گونه هات از چی خیسه عشقم؟!

اشک چرا ریختی ؟!

راستشو بگو دلت چرا شکسته ؟!

و من حس تمام غربت غروب رو جمع کنم توی نگام، که بریزم تو چشم های تو... و تو...

اما حیف از چشمهای آسمونی تو که غم بنشینه توشون... حیف ازون نگاه مهربون که رنگ غروب بگیره...

نه... این کار رو نمی کنم... دیگه گریه هم نمی کنم... حیف از دست های پاک تو که با اشک های من خیس بشه... در همین یک کلام خلاصه ش میکنم :

«دلتنگ تو بودم عشقم..!»

 


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 9:17 قبل از ظهر | |







رنگارنگ 2





ابر عاشق

 

 

ابری آرام و سبک بال بودم

که در آسمان عشق زندگی میکردم

همیشه نظاره گر عشاق بودم

سایه بودم و باران برای تن خسته شان

از عشق بازیشان لذت میبردم

و از دلدادگیشان آرام میگرفتم

و من تک و تنها در آسمان عشق در حرکت بودم

میگشتم و میگشتم...تا دو دلداده را بیابم

و تن عاشقشان را غرق شادی کنم

شیره جانم را برای تن ما لا مال از عشقشان باران کنم

زندگی میکردم با عشاق

و چه اشعاری را با من برای عشقشان میسرودند

تا اینکه روزی....

مجنون از جور لیلی...سنگی بسویم پرتاب کرد

تن نازک مرا زخم کرد

هر چه کردم نتوانستم ایستادگی کنم

از آسمان سرنگون شدم

و سقوطی با درد و رنج همراهم بود

زمین خوردم...تکه های تنم روی زمین پخش شده بود

و عشاق بی وفا...تنم را لگد کوب میکردند

عاقبت تنم آب شد و من محو و نیست شدم

اینک دیر بازیست که راهی میجویم بسوی رودخانه

تا تن خسته ام را روان کنم...و دوباره پرواز کنم

بسوی آسمان...دلم برای عشاق بیقراری میکند

اشکهایم تن خسته شان را میجوید

میخواهم دوباره ابر باشم

میخواهم ببارم بر تن عشاق

 

 

گردبادهای بسیار بزرگ و خطرناک

http://rozbeh90.loxblog.com

 

 

 

[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 11:51 قبل از ظهر | 3 نظر |







بیا قسمت کنیم دنیای عشقمون رو

 

 

 

 

چه میخواهی چه میجوئی در این قلب پریشانم ...گهی قاب دلم در سینه ات نور و منور میکنی ...گهی تا میکنی در چشم من عشق و امیدم را... گهی تا عرش کبریا من را تو زیور میکنی... گهی له میکنی قلبم... گهی من را تو حاشا میکنی ...بیا عشقم...بیا قسمت کنیم دنیای عاشقیمونو قبول... روز مال تو...شب مال من شادی مال تو...غم مال من ماه و ستاره مال تو...تاریکیش مال من بهشتش مال تو...جهنم مال من عشق و روزیش مال تو...پریشونیش مال من تخت و تاجش مال تو...اشک و ناله اش مال من روح و جسمم مال تو...اشک چشمام مال من سور و جشنش مال تو...سوگ و عزایش مال من ملک کسرا مال تو...قلب شکسته مال من هر چه بود تقسیم شد سهم تو بردار و برو رفتی با کلی مال و منال من ماندم و یک دنیا...غم و اندوه...و تاریکی شب تو راهت رو گرفتی و رفتی و من گم شدم در تاریکی شب

 

 

 

http://rozbeh90.loxblog.com

 

 

 

http://www.cinetmag.com/gallery/artist/niki_karimi/Niki_Karimi_22.jpg


 

 

[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 8:35 قبل از ظهر | يك نظر |







سکوت عشق

 

 

فقط گوش کن...و منتظر بمان

لازم نیست...فریاد بکشی

نیازی به جلب توجه نیست

میدانم دلت شکسته

میدانم بیقراری

اعتراضت را با سکوتت اعلام کن

فریادت را با سکوتت به گوش عشقت برسان

سکوت عشق

 

http://moviemasterworks.com/blog/wp-content/PostImages/persona8.jpg

http://rozbeh90.loxblog.com

 

 

 

[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 9:58 بعد از ظهر | يك نظر |







خسته شدم از بی وفائیهایت

 

 

خسته شدم از بی وفائیهایت

 

و من اینجا در کنار شاخه های خشک بید

دارم مجنونانه میلرزم...دارم غزلهایم را به حراج میگزارم

تو هیچگاه نفهمیدی...دلتنگیهایم را

تو نخواستی بدانی که زمین خوردن من

فقط برای این بود که دستم را بگیری

من چشم چشم میکنم تا بیایی

و تو با دیدن من راهت را عوض میکنی

آری عشقم...خسته شدم

نه از بی وفائیهایت

فقط از چشمهایم

که چه ملتمسانه به دنبال نگاه تو میگردند

خسته شدم عزیزم

نه از بی توجهیت

بلکه از شعرهایم...که هر چه میسرایم برای توست

اما تو هیچگاه نمیخوانی

با دیدن تو تبسم از لبانم محو نمیشود

اما تو چه غریبانه مرا مینگری

بیا فقط برای یک بار

دستم را بگیر ...تا من برایت بمیرم

 

 

 

 

http://rozbeh90.loxblog.com

 

 

 

[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 9:40 بعد از ظهر | يك نظر |







محال نبود وصال

 

 

اگر به راستی عشق وصال بود

لیلی و مجنون افسانه میشدند

شیرین و فرهاد قصه من و تو میشدند

شقایقها عاشق میشدند

ستاره ها دزدکی نظاره گر ما میشدند

ماه برای من چهره تو را نمایان میکرد

ماه من زندگی من...لیلی و شیرین من

توئی عشق مستانه من

 

عکس های جدید عاشقانه (20)

http://rozbeh90.loxblog.com

 

 

 

[+] نوشته شده توسط در 4:17 بعد از ظهر | نظر بدهید |







منتظر یک حس خوب

 

 

میدونی بدترین حس چیه..؟!اینکه عمیقا ناراحت باشی اما هر چی توی خودتو جست و جو کنی هیچ دلیلی برای ناراحت بودنت پیدا نکنی...!!

دیشب برای اولین بار واسه یکی گریه کردم ..این احساسم رو هیچوقت نتونستم تحت کنترل دربیارم... واقعا نمیدونم چیکار کنم؟؟مادرم همیشه میگفت:" اگه نمیتونی به کسی کمک کنی واسش دعا کن." خب! من نمیدونم دعای من مؤثره یا نه؟خیلی خوب میدونم کسانی هستن که برام دعا میکنند که هیچوقت نمیفهمم که کی هستند....خیلی خوب میدونم کسی که با یاد اون به خواب میرم و زمزمه لب هام فقط واسه اونه هیچوقت نمیفهمه که واسش دعا میکنم!!خوب اینا رو میدونم ...اما هنوز دعا میکنم...هنوز...هنوز هم منتظرم...منتظر یک خبر خوب...یه تماس...یا شایدم...یه رویا...!!!

عکس های جدید عاشقانه (20)

http://rozbeh90.loxblog.com

 

 

 

[+] نوشته شده توسط در 3:35 بعد از ظهر | يك نظر |







هرچه قدر دلت میخواهد بی وفایی کن

 

 

خوابیدم...

اما با چشمهای باز!!

خیالت راحت...

هرچه قدر دلت میخواهد بی وفایی کن...!

 

عکس های جدید عاشقانه (20)

 

http://rozbeh90.loxblog.com

 

 

 

[+] نوشته شده توسط در 3:23 بعد از ظهر | نظر بدهید |







انگار کسی انتظارم را میکشد

 

 

عبور میکنم هر روز...

از کنار نیمکت خالی پارک...

طوری که انگار کسی...

در نیمکت ها ی آخرین...

انتظارم را میکشد...

به آنجا که میرسم...

باید...

وانمود کنم که باز هم دیر رسیده ام...

 

عکس های جدید عاشقانه (20)

http://rozbeh90.loxblog.com

 

 

 

[+] نوشته شده توسط در 2:8 بعد از ظهر | نظر بدهید |







عشق پوچ

 

 

آنجا قلبی برای عشق میتپد

اینجا قلبی میتابدو درد دل شروع میشود

آنجا در چمنزاران عشقی عاشقی میکند

و اینجا دلی در شوره زار میسوزد

آنجا دست در دست مست عشق هستند

اینجا من زانو در بغل اشکهایم را قربانی

عشقی پوشالی میکنم

 

 

 


 

 


 

http://rozbeh90.loxblog.com

 

 

 

[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 12:58 قبل از ظهر | يك نظر |







اگر مانده بودی

 

 

دوستان عزیزم...که همیشه منو شرمنده لطف بیکران خود کرده اید...از صمیم قلبم براتون آرزوی دلی سرشار از شور و عشق را دارم...این متن رو هم یکی از دوستان فرمودند برای عشقش بنویسم...امید است مورد پسند قرار بگیرد...دوستدار شما

( روزبه جاوید)

اگر مانده بودی...مرا تا به عرش خدا میرساندی

اگر مانده بودی...مرا تا نگاه خدا میکشاندی

اگر مانده بودی...مرا با نسیم قصه میسرودی

اگر مانده بودی ...اگر مانده بودی

اگر مانده بودی...شقایق دلش پر زغصه نبود

اگر مانده بودی...ستاره برایم گلی میفرستاد

اگر مانده بودی...اگر مانده بودی

عکس های عاشقانه زیر باران

 

http://rozbeh90.loxblog.com

 

 

 

[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 10:25 قبل از ظهر | |



 


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 9:10 قبل از ظهر | |







مادر

سلام مادر

هنوز صدای لالائیت به گوشم آشناست

مادر هنوز شب زنده داریت بیادم هست

مادر هنوز طعم لقمه دهانت را درون دهانم

مزه مزه میکنم

مادرم هرگز فراموشم نمیشود

برای من هم پدر بودی و هم مادر

اما دست تقدیر را ببین

که چگونه من به فکر خودم هستم و تو

تک و تنها برای لقمه نانی چه مشقتهایی

که نمیکشی...مادر دوستت دارم

 


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 9:29 بعد از ظهر | |







ناله شقایق

 

 

Hamtaraneh.com

 

 

مراببوس!!!

 

 


نایت اسکین

گاهی از ميان بارش باران زمزمه هایی بگوش میرسد

و گاه از مکث نگاه ماهتاب در غروبی خشمگین

ناله شقایقی دردمند فریادی بر میخیزد

من هنوز طی میکنم راهم را

و تو همچنان مکث نگاه بیقرارت در پشت ستاره ای تنها

لحظه های دلتنگی را ورق میزنی

بیا چتر عشقمان را باز کنیم و رو به باران قدم بگذاریم

در جنگل خاطره ها

من به قرارگاهمان رسیده ام

الان پشت پنجره خسته ای که سالهاست رو به چشمان ماه باز میشود...نشسته ام

صدايی می شنوم ...زمزمه عاشقانه ات خوب یادم هست...

زیر باران با دو چشم بارانی آمدی

چشمانم را بسته ام...خوابهایم هنوز خیس خاطره هایت هستند

می آيی نوازشم میکنی...سیراب بوسه ام میکنی

و انگار که...پس از يک قرن آمده ای

باموهایی پریشان...دستانی لرزان...چشمانی عاشق

هنوز تکیه گاهم پنجره خسته است...مکث میکنم

خاطره هایت را...ورق میزنم نگاهت را...اما تو

جلوتر می آیی...سر به شانه ام میگذاری

اشکهایت سینه ام را نوازش میکند

قلبم هنوز زمزمه های تو را میشنود

آری تو هستی...در تمامی قدمهای زندگی

گامهایت را آرام بر دار...خاطره هایت آرامم میکند

از کنار همين پنجره رو به خدا...

برایت آواز میخوانم...صدای غمگین شقایقها

هنوز به گوش میرسد...


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 12:48 قبل از ظهر | |







سکوت اجباری

سکوت من از ازدحام رنجهای من است ...سکــــــوت میکنم ...چون واقعاحرفی واسه گفتن ندارم
گاه سکــــــوتم یه اعتراضه به قلب خودم...
گاهی هم یه انتظار کاذبه
اما بیشتر ین سکــــــوتم ...واسه اینه که هیچ کلمه ای نمی تونم ادا کنم... که بزرگی غم و اندوهم را ...که وجودم را فرا گرفته توصیف کنم

 


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 8:58 قبل از ظهر | |







از روزی که رفتی

چرا رفتی عزیزم

تو ساده رفتی ...اما من داغون شدم

تو راحت ترکم کردی...قلبم باور ندارد

از روزی که رفتی

خودم را گم کرده ام

راه را از باورم گم کرده ام

از نگاهم خورشید را گم کرده ام

از درونم قلب خود گم کرده ام

اما تو راحت رفتی...باشد...برو

آپلود سنتر عکس رایگان


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 11:42 بعد از ظهر | |







قربانی عشق

چه آشفته بازاریست عاشقی

می آیند دل میستانند

عاشق میکنند...دلربایی میکنند

وقتی مست نگاهشان شدی

رهایت میکنند...آزارت میدهند

داغونت میکنند...گویی عشقی در کار نبوده

با تو هستم...آری شما

شمایی که مورد بی مهری و ریا قرار گرفتید

دوباره عاشق خواهی شد

زبانت میگوید هرگز...اما قلبت چیز دیگری میگوید

Hamtaraneh.com


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 10:16 قبل از ظهر | |







نماز عشق

سلام دلبرکم

بیا دارم عشقمان را قدم میزنم

بیا ستاره شبم...دارم لحظه ها را رقم میزنم

تو چه بودی عشقم...که خواب را از شبم ربودی

تو که هستی دلبرم...که شقایقها عاشقانه

برایت آواز میخوانند

بیا ای که همه هستی من در چشمان تو نهفته

است

بیا میخواهم شراب لعل لبانت را بچشم

تو قبله گاه عشق منی

ای معبود من

سرمست نگاه عاشقت هستم

دیوانه غزل چشمانت گشته ام

بیا میخواهم نماز عشق به درگاهت بگذارم


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 11:15 قبل از ظهر | |







میم مثل مادر

ساعت 15از سر کار باز میگشت

دستهای پینه بسته اش

لباسهای ژولیده و گل آلودش

چندش آور بود

زنگ خانه را به صدا در آورد

درب باز شد...خانم خانه بود

سلام عزیزم...خسته نباشی

سلام

دستهای پینه بسته اش را محکم در دست گرفت...با هم وارد خانه شدند

عزیزم برم حمام...بدنم بو میده

زن...

محکم دست شوهر را گرفته بود

دستهای مرد را میبوسید و به روی پیشانی

میگذاشت...سرش را روی شانه مرد قرار داد

بوی تنش را چنان استشمام کرد

که گویی مست شده بود

جورابهای مرد را از پای بیرون کشید

لباسهایش را از تن بیرون کشید

او را تا حمام بدرقه کرد

چای را آماده کرد...بعد از حمام مرد بیرون آمد

چای نوش جان کرد...زن با چشمانی خیس

خطاب به مرد...عزیزم امروز خسته شدی

مرد...همینکه میدانم برای خوشبختی تو کار

میکنم خستگی از تنم خارج میشود

زن چشمانش پر از اشک شد

دوباره دستان مرد خود را بوسه باران کرد

و روی پیشانی میگذاشت و برای سلامتی

مردش دعا میکرد...

روز زن را به تمامی مادران و همسران

گرانقدر صمیمانه تبریک عرض میکنم


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 1:6 قبل از ظهر | |







سلام عشقم

سلام عشقم

خنده هایت را میشنوم

نگاه بی تفاوتت آزارم نمیدهد

پنجره ها را بسته ام

درب ها هم قفل هستند

لیوانی پر از اشک در دستم

کتاب خاطراتت را دارم مرور میکنم

تو نگران نباش

من خوبم...اصلا بی توجهی تو مسئله ای نیست

دلم غمگین نیست...چشمهایم را بسته ام

راحت هستم...بی هر گونه دغدغه ای

دارم فقط رویاهایت را به تصویر میکشم

اتاقی دارم با کلی آئینه های شکسته

دارم پیر شدنم را میبینم

اینجا آئینه با من سخن میگوید

همان آئینه ای که زیبائیت را به رخ من میکشید

یادت هست...میدانی چه میگویم

گلدان های احساسم را خالی کرده ام

گذاشتم باران بخورد

خیس شود...بوی عطر تنهایی آزارم میدهد

میخواهم بشویم بی کسیم را


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 9:5 بعد از ظهر | |







پرواز عشق

عاقبت عشقم مهیا شد
عاقبت بغض گلو وا شد
درون سینه ام دردی هویدا شد
سرابی من به سر دارم
درون برکه ای از غم گرفتارم
نمیدانم تو میدانی
چه سودایی به سر دارم
شب و روزی ندارم من
شده گریه ...همه کارم
من از پرواز میترسم
من از آغاز میترسم
من از تکرار هر پرواز میترسم
گرفتارم...به عشق تو
بیا عشقم...من از پرواز بی آغاز میترسم



[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 10:35 قبل از ظهر | |







مژگان

مژگان بی تو میمیرم


[+] نوشته شده توسط روزبه جاوید در 9:37 قبل از ظهر | |



صفحه قبل 1 ... 6 7 8 9 10 ... 11 صفحه بعد