گذری کردم در چشمان خیالت
آمدم...نشستم...چمدان خاطره را باز کردم
دفتر نگاهت را کنار گذاشتم
قلم اشکهایت در انگشتانم بیتابی میکرد
صندوقچه خیالت را باز کردم
پر از دلتنگی بود...یکی یکی کنار زدم خاطره ها را
بسته بیقراری را باز کردم
بیتاب شدم...فریاد سکوتم چه دلخراش بود
از لا به لای شقایقها خود را بیرون کشیدی
چه مستانه نگاهی داشتی
چشمانم خیس شده بود
نزدیک شدی...قلبم را ربودی
انگشتانم را در میان انگشتانت گره کردی
قلبم را از سینه بیرون کشیدی
مرا با خود تا انتهای آسمان عشق بردی
ماه را از میان ابر بیرون کشیدی
رخ ماهت پدیدار گشت در آسمان خیالم
صدایت کردم آهای نامت چیست
پلکت دیوانه ام میکرد...چشمانت درخشان
لبانت غنچه یاس سپید
لب گشودی...نامم...رخساره
آنگاه چشمانت رو بستی ...و من از خواب برخاستم
و چمدانم را بستم و به راه خود ادامه دادم

|