عشق...جنون...نیاز
عشق چیست؟
قاصدکی سرگردان
یا شقایقی گریان
نمیدانم.
چندیست نبودم... نوشته ای ثبت نکردم ...اصلا به وبلاگم سرک نکشیدم
نه اینکه نوشته های دلم تموم شده بود...نه
دلم آزرده بود...دلم رنجور بود...زخمهایش کاری بود
توانی نمانده بود...انگشتانم یخ زده بودند...خلاصه دوران نقاهت تموم شد.
امروز دوباره چشمانم براه است
قلبم بدنبال نگاهی که بلرزاند خیالم را
آری .دوباره شروع میکنم.با قلمی از قامتی خسته.
و جوهری که از شیروانی چشمانم تراوش میکند.
و ورقی برنگ شب. از دفتر شقایقی تنها
آری دوباره شروع میکنم.
من همانم.روزبه.همانی که بخاطر دختری از سرزمین آفتاب چند روزی در دیاری غریب سکنی کرد.
فقط بخاطر این که...دل دختر رنجور و نحیف . روی تخت بیمارستان در انتظار سفر به دیار خوبان جا مانده بود.
من همانم.جاوید.بلی همانی که قلمش فقط بخاطر شقایقهای تنها برقص قاصدکها حرکت میکردند.
دوباره آمدم...برای عزیزانی که همیشه عاشق زندگی میکنند
و من عاشقانه دوستشان دارم
|